مدح و شهادت امام حسن عسگری علیهالسلام
سـوخـتی در تب انـدوه کـنار پـسـرت فقط او بود که فهمید چه آمد به سرت تا لب خشک تو را دید کمی آب آورد که بکاهد مگر از شعـلۀ داغ جگـرت آب نـوشـیدی و شد خـیـمۀ سـقـاخـانـه عطش ظهر دهم قاب به چشمان ترت سامرا شد قفس روح تو ای سدره نشین و شکستند در آن کنج قفس بال و پرت یاد مـادر همه جا با دل تنهـای تو بود لحظهای خاطره کوچه نرفت از نظرت سالها میگذرد منتظریم ای خورشید تا دمد از افـق صبـر، فـروغ سحـرت گـره از کار فـرو بـسـتۀ ما وا نـشـود مگر از پردۀ غـیبت به در آید پسرت |